اکنون کـه می نویســـم پنجره دل من رو به سرزمین
تو باز است و تو بی هیـــچ واسطـه ای مرا می بینی
و من برای دل تو از خــود می گویـم
شاید این غروری نابخشــــودنی باشـــد اما آنگاه که
دلم سرشار از گفتن می شود چشمه ای می شوم
که بی تابانه به تماشــــای تو می جوشد تا در پنـاه
دلتنگی های تو دلش آرام گیرد.
امیـــــــد آن دارم تو هرگز دل مرا مملو از غرور و تکبر
نپنـداری که آن وقت به سختی در پای تو نیز خواهم شکست... مانی